گزارش لیلا ضیا از اختتامیه ماراتن کتابخوانی جهک در دبستان سروش
15 اردیبهشت 95
ساعت 8 صبح، زمین چمن کانون.
این قرار ما و تعدادی از دانشآموزان دبستان سروش بود برای اختتامیۀ ماراتن. بله، زمین چمن یعنی زمین فوتبال… و پسرهای سروش یک سال کتاب خواندنشان را با فوتبال جشن گرفتند!
نقطۀ پایان ماراتنِ سروشیها یک صبحانۀ سالم در زمین فوتبال نزدیک مدرسه بود، کنار یک توپ قرمز و بازی در وقت اضافه.
بچهها گوشهای از زمین جمع شدند تا صبحانه بخورند. بعد با هم کمی دربارۀ ماراتن صحبت کردیم؛ اینکه امسال 9 مدرسه در این استقامتِ خواندن شرکت کردند و آنها عضوی از یک گروه بزرگ هستند که حالا مایکلِ مدرسۀ پرماجرا یا کچلِ افسانههای کچل را میشناسند.
95 دانشآموز کلاس پنجمی این دبستان در ماراتن کتابخوانی امسال جهک شرکت کردهبودند. چهار جلد از مجموعۀ مدرسۀ پرماجرا و نیز افسانههای کچل در ماههای مختلف سال برای همۀ این 95 دانشآموز تهیه شد و در فواصل منظم، فعالیتهای مختلفی بر اساس کتابها در هر کلاس انجام گرفت تا تجربۀ خواندن شیرینتر و تأثیرگذارتر شکل بگیرد. و از آن پس بچهها با کمک مسئولین راهنمای طرح کتاب میخریدند و میخواندند و دربارۀ کتابها گفتگو میکردند.
این پسرهای دوستداشتنی عاشقِ مجموعۀ مدرسۀ پرماجرا شدهبودند. یکی شان که گویا کتاب نمیخوانده و از واژهها فراری بوده، با لحنی قاطع برایم گفت که: «کتابهایی رو که خانم عبداللهی زحمت کشیدند، خوندم و چندتا هم خودم خریدم… خیلی ممنون از اینکه پیش ما اومدین!» با خودم فکر کردم، فقط کافی ست چند کتاب تاریخی – اجتماعی دستش بدهیم، بخواند و یک پا رهبر یا مدیر شود! پسر دیگری که لباس بنفش پوشیدهبود و قلمچی صدایش میکردند، (اشتباه نکنید، او یک امتحان نیست! قلمچی نام خانوادگیاش است.) عاشقِ کلیله و دمنه شده بود و میگفت که داستانهای این دو شغال خیلی بامزهاند. برایم جالب بود که نثر کلیله و دمنه را میخواند. کم دیده بودم این روزها که بچهها به این قبیل نثرها علاقه نشان دهند.
خانم عبداللهیِ نازنین، مربی تربیتی مدرسۀ سروش، به شان قول داد که تا ساعت 10 همانجا بمانند و بازی کنند. برایم گفت که اوایل کار چقدر دشوار بوده و الان چقدر از نتیجه راضی ست. میخواستم قلابی بیاندازم روی تنها تکه ابرِ تپلِ بالای سرم و رویش راه بروم. ماراتن روشنترین روزنۀ جهک است انگار. هزاران هزار واژه، هزاران هزار تخیل را شکل میبخشند و پروازشان میدهند.
برای شما میگویم که یکی از اصلیترین دلایل موفقیت طرح ماراتن در دبستان سروش همکاری و صبوری شیرین خدیوی ست؛ عضو بسیار عزیز جهک که امسال دقیق و پیگیر و پرحوصله، تقریباً هر هفته به مدرسه میرفت تا برای بچهها کتاب بخواند. شیرین خدیوی توانست به عنوان مادر یکی از دانشآموزان و عضو کارگروه ماراتن، رابط موفق جهک باشد با دبستان سروش. مادری همراه مربی تربیتی مدرسه برای پسرهای عزیز پنجم دبستانی کتاب میخواند و با بچهها بر سر ماجرای کتابها گفتگو میکند تا بچهها بخوانند و تازه فقط در سطح خواندن و تمامکردن کتاب باقی نمانند. شاید در کمتر مدرسهای این حوالی چنین همکاری سازندهای میان یک مربی یا معلم و یک مادر با هدف کتابخوانی 95 دانشآموز دیدهباشیم.
خدا میداند اگر در مدارس بیشتری در این شهر و شهرهای دیگر این سرزمین، والدین و معلمین و دانشآموزان، اینچنین کنار هم برای لذتبخش ساختن تجربۀ خواندن در مدرسه تلاش کنند، مسیر رسیدن ما به توسعۀ پایدار و تفکر سنجشگرانه چقدر روشنتر میشود.
با لبخندی بزرگ خانم عبدالهی و شیرین را بدرود گفتم و به سوی خیابانهای پرهیاهو، به استقبالِ ادامۀ روزِ شلوغم رفتم.
این ماجرای اولین اختتامیۀ ماراتن در سال تحصیلی 94-95 بود.
و این راه ادامه خواهد داشت با افسانهها و سطرها و بینهایت واژههای رنگارنگ، تا دوندگیها و گُلهای بعدی.