نویسنده: کیو مکلیر
گروه سنی :ب، ج
ناشر :فاطمی
۳۲ صفحه
آدم از فردای خودش خبر ندارد؛ یعنی ممکن است یک روز صبح مثل یک گرگ از خواب بیدار شوی و از ته دلت زوزه بکشی، چون دیگر هیچ چیز خوشحالت نمیکند. اینجور وقتها یک نفر باید دوروبرت باشد و دست نوازش بر سر گرگ بکشد و بلد باشد از یک راهی بفهمد که این زبانبسته چه مرگش شده. البته بهتر است خودت هم یاد بگیری که چطور یک گرگ را خوشحال کنی، چون هیچکس از فردای خودش خبر ندارد…